تو نیستی و من
تا جنون
تا مرزِ نبودن
تا رها شدن از هر چه که رنگ هوشیار ی دارد
تا سقوط
تنها یک قدم فاصله دارم
تو نیستی و من
دلگیر از کسانی که بی خبر میمیرند
بی خبر میمیرم
مثلِ غریبی که دل به هیچ آشنائی ندارد
با خودم به هم میزنم
مثلِ مسافری که یقینی به رسیدن ندارد
فاتحه ی هر چیزِ آبادی را خوانده ام
تو نیستی و من
به هوایِ تو
سر میزنم به تک تکِ مسافر خانههای این شهر
احساس میکنم
همه غریبهها بویی از تو دارند
...
راحتترین راه را تو انتخاب کردی
... نبودن ...
کوتاهترین راه را من
... جنون ...
